ابوحارثه رئیس و رهبر و عالم مسیحیان نجران بود که میان مردم و حاکمان حکومتهاى مسیحى از جایگاه ویژهاى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسیح مناظره و مجادله کرده گفت: اى محمد درباره مسیح چه مىگوئى؟ حضرت فرمود:
او یکى از بندگان خداست که پروردگار عالم وى را از میان قومش برگزید، ابوحارثه گفت اى محمد پدرى براى او سراغ دارى؟ حضرت این آیه را خواند:
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «1»
پس از قرائت آیه فرمود: چرا از حال آدم تعجب نمىکنید که نه پدر داشت و نه مادر ولى از وضع عیسى تعجب مىکنید در حالى که مسیح یک طرف وجودش را که مادر بود داشت مناظره و مجادله و به خصوص لجاجت ابوحارثه وهمراهانش به طول انجامید، و آنان از پذیرفتن اسلام سرباز زدند تا آیه مباهله نازل شد، اکنون مشروح داستان از منظر دیگر ابوحارثه رئیس کشیشان نجران غلام خود را فرمان داد هر چه زودتر شرجیل را نزد من حاضر کن، زیرا با وى کارى مهم دارم و تا انجام نشود، امکان ندارد به کارى دیگر بپردازم.
شرجیل محرم اسرار و مورد وثوق و در سختىها معین و یاور ماست، غلام خارج شده پس از اندک زمانى با شرجیل بازگشت. ابوحارثه به شرجیل گفت: اگر تو را نابهنگام خواستم براى امر مهمى است که پیوسته فکرم را به خود مشغول کرده و با کمال تأثر باید بگویم راه به جائى نبردم جز این که با تو مشورت کنم بلکه چاره جوئى شود و آن مهم این است که از جانب محمد بن عبدالله نامهاى به من رسیده «2» و مرا به آئین خود که آن را اسلام نامیده دعوت کرده و در پایان نامه آورده است اگر تخلف کنم یا باید ما مسیحیان جزیه بدهیم یا خود را آماده جنگ سازیم، و اکنون از تو چه پنهان که این نامه چنان مرا تحت فشار قرار داده که روز را چون شب نزدم تاریک کرده، و هر چه توانسته بر من اثر گذارده و پریشانم ساخته است.
شرجیل گفت اى سرور من تو خود مىدانى که من تا هر اندازه فکرم بکر و صائب باشد فقط در امور سیاسى و دنیائى است ولى در موارد مذهبى فکر و عقلم قاصر است و کمتر از آنم که یک رهبر روحانى از من درخواست یارى نماید.
من در این باره چیزى جز این نمىتوانم بگویم که همه ما مسیحیان معتقدیم خداوند ما را به آمدن پیامبرى از ذریه اسماعیل وعده داده، اینک اگر یقین دارى که محمد بن عبدالله آن پیامبر موعود نیست مىتوان براى دفع او چارهاى اندیشید، اما اگر میدانى که او بر حق است و همان پیامبر موعود انجیل است چه چارهاى جز پذیرفتن دعوتش خواهد بود.
ابوحارثه چون دیدکه شرجیل در صورت حقانیت محمد سر مخالفت و نقشهکشى بر ضد او را ندارد به فکر فرو رفت و گفت: فعلًا چند روزى باشد تا من با دیگران نیز مشورت نمایم.
آنگاه افرادى دیگر از قبیله نجران را خواست و با یک یک آنان به مشورت نشست و سرانجام چیزى جز آنچه شرجیل گفته بود عایدش نشد.
هنگامى که دید نظریه همه یکى است فرمان داد کشیشها ناقوسها را نواختهآتشها روشن کردند، پرچمها را به نشانه این که همه باید جمع شوند به در صومعه آویختند، مردم نجران از هر طرف هجوم کرده و یک جا جمع شدند.
اسقف اعظم در میان جمع به پا خواست و داستان نامه رسول خدا را براى آنان گفت، سپس اعلام کرد براى یافتن راه چارهاى کنند همهمه درگرفت و از هر سو نظریهاى پیشنهاد شد تا سرانجام بر این معنا اتفاق کردند که نمایندگانى از ایشان به مدینه رفته با رسول خدا گفتگو کنند و به نجران بازگشته نتیجه را گزارش دهند.
گروهى از نجران به سرپرستى شرجیل با هدایا و تحف روانه مدینه شدند، چون به مدینه رسیدند لباس سفر از تن گرفته و جامههاى حریر قیمتى پوشیده و انگشترهاى گران قیمت به انگشت کرده به دیدار رسول خدا شتافتند.
پس از آن که به محضر نبى مکرم رسیدند و هدایاى خود را تقدیم داشتند به نماز و عبادت ایستادند، رسول خدا نه هدایاى آنان را رد کرد و نه از عبادت آنان جلوگیرى کرد.
پس از آن شرجیل به رسول خدا گفت: اى محمد تو خود مىدانى که ما نصرانى هستیم و در انتظار پیامبر آخرالزمان مىباشیم و اکنون میل داریم ببینیم درباره عیسى چه مىگوئى، حضرت از آنان مهلت خواست تا پاسخ سئوالشان از سوى حضرت حق برسد، بعد از آن آیات شریفه 59 تا 61 آل عمران به رسول خدا نازل گشت که در سطور گذشته شرحش گذشت، پس از نزول این آیات بود که رسول خدا اعلام کرد باید مباهله کنیم و با فرزندان و زنان و مردانمان چه ما چه شما یک جا جمع شویم و از خدا بخواهیم هر یک از دو طرف در ادعایش دروغگوست به عذاب خدا دچار شود و از میان برود.
فرستادگان نجران پیشنهاد کردند ما را مهلت ده تا در این زمینه با یکدیگر مشورت کنیم، شرجیل در جمع مشورتى رو به همراهان کرد و گفت: شما به راستگوئى و استحکام رأى من اعتراف دارید و همه مىدانید که مردم نجران هر چه تلاش کنند و خود را به آسمان و زمین زنند در امورى که پیش مىآید چارهاى جز به کار بردن نظریه من ندارند.
همه گفتند: به این مسئله اعتراف داریم، گفت: به خدا سوگند من این پیشامد تازه را امر بزرگى مىدانم، زیرا فکر مىکنم اگر این مرد پادشاه باشد و در دعوتش دروغ بگوید حداقل پادشاه مقتدرى است که ما را یاراى جنگ و مخالفت با او نیست و اگر به راستى پیامبر است نتیجه مباهله کردن با او این خواهد شد که یک نفر از ما نصارى در روى زمین باقى نخواهد ماند، و این را نیز بدانید که چنانچه واقعاً پیغمبر باشد فردا با خاندانش تنها به مباهله خواهد آمد، و اگر پادشاه است همه همراهان و گروندگان به خود را با خود مىآورد.
روز مقرر مشاهده کردند که رسول خدا با دو فرزندش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علىبن ابى طالب آمد، شرجیل به مسیحیان گفت ابداً به مباهله تن ندهید، زیرا این مرد و خاندانش اگر ما را نفرین کنند، احدى از ما جان سالم از عذاب خدا بدر نخواهد برد.
گفتند: پس چه باید کرد؟ گفت نظر من این است که خود او را حکم قرار دهیم، من او را انسانى یافتهام که هرگز در حکمیت خیانت نخواهد کرد همه پذیرفتند، شرجیل نزد پیامبر آمد و گفت: من پیشنهادى بهتر از مباهله دارم، حضرت فرمود: چیست؟ گفت: از این ساعت تا فردا صبح اختیار ما با تو باشد هر حکمى مىخواهى درباره ما اعلام کن، حضرت فرمود: ممکن است همراهانت و دیگر اهالى نجران به حکمیت من تن دهند گفت:
آرى چون نجرانىها جز به رأى و نظر من کارى نمىکنند.
پیامبر فرمود فردا بیائید تا حکم خود را اعلام کنم چون آمدند اسلام را بر آنان عرضه داشت نپذیرفتند!! پیشنهاد جنگ کرد گفتند: ما قدرت بر جنگ نداریم، نهایتاً جزیه به آنان پیشنهاد شد پرسیدند چه مقدار باید باشد؟ فرمود در سال دو هزار حلّه که هزار عدد آن را در ماه رجب و بقیه را در ماه صفر بپردازید و آنچه در مالکیت خود دارید بر ملکیت شما باقى بماند، و در پناه خدا و رسول باشید، و احدى حق دخالت در کلیساهاى شما و تغییر اسقف و کشیش را نداشته باشد و تا زمانى که در میان مسلمانان و مردم قبیله به صلاح و خیر خواهى زندگى کنید ستمى بر شما نشود.
از سعد و قاص روایت شده چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و فرمود اینان اهل بیت من هستند، این روایت را مسلم و ترمذى از سعد و قاض نقل کردهاند.
زمخشرى در کشاف و مسلم در صحیح و حاکم نیشابورى در مستدرک از عایشه نقل کردهاند: رسول خدا روز مباهله در حالى که عبائى بر تن داشت على و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبا قرار داد و آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «3» را تلاوت نمود.
این بود ماجراى مباهله که نشانهاى از صدها نشانه بر حقانیت پیامبر و فرهنگ انسانساز اوست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران 59.
(2)- فتوح البلدان، ص 76.
(3)- احزاب 33